3/تیر/90
صبح جمعه مخصوص نظافت خونه و کارهای عقب افتادست. خاله جون بنده خدا چندین تا مانتو و پیرهن و شلوار بابایی رو اتو کرد. نهار هم مرغابی (غاز) رو که مامان بزرگت داد گذاشتیم. بعد یک کم استراحت رفتیم پارک فدک..این هم عکساش... این سرسره رو تازه کشف کردی و خیلی خوشت اومد... مانی فدات چه ذوقی میکردی عزیزکم.. محیا و مهرناز جون تو فضا.. بابایی هم که از صبح خواب بود زنگ زد و گفتم با شهریار اینا بریم پارک پلیس قبول کرد. با عجله برگشتیم خونه و وسایل رو چنان بی نظم تو ماشین چیدیم که کلمن آب تو راه ولو شد و فرش و لباسها و پنکه و بقیه چیزها رو حسابی خیس کرد. &n...